رفتی...



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


you are my life

bos bos

به روی گونه تابیدی ورفتی

 

مرا با عشق سنجیدی ورفتی

تمام هستی ام نیلوفری بود

توهستی مرا چیدی ورفتی

 

کنار انتظارت تاسحرگاه

شبی همپای پیچک ها نشستم

تو از راه آمدی با نازو آن وقت

تمنای مرا دیدی ورفتی

 

شبی از عشق تو باپونه گفتم

دل او هم برای قصه ام سوخت

غم انگیزست توشیدایی ام را

به چشم خویش فهمیدی ورفتی

 

چه باید کرد این هم سرنوشتی ست

ولی دل را به چشمت هدیه کردم

سر راهت که می رفتی تو آن را

به یک پروانه بخشیدی ورفتی

 

صدایت کردم از ژفای یک یاس

به لحن آب نمناک باران

نمی دانم شنیدی برنگشتی

ویا این بار نشنیدی ورفتی

 

نسیم از جاده های دور امد

نگاهش کردم و چیزی به من گفت

تووهم در انتظار یک بهانه

از این رفتار رنجیدی ورفتی

 

عجب دریای غمناکی ست این عشق

ببین با سرنوشت من چها کرد

توهم این رنجش خاکستری را

میان باد پیچیدی ورفتی

 

تمام غصه هایم نقل باران

فضای خاطرم را شستشو داد

وتو به احترام این تلاطم

فقط یک لحظه باریدی و رفتی

 

دلم پرسیداز پروانه یک شب

چرا عاشق شدی درد عجیبی ست

ویادم هست تو یک بار این را

زیک دیوانه پرسیدی ورفتی

 

تورا به جان گل سوگند دادم

فقط یک شب نیازم را ببینی

ولی در پاسخ این خواهش من

تو مثل غنچه خندیدی ورفتی

 

دلم گلدان شبو های رویاست

پر است از اطلسی های نگاهت

تو مثل یک گل سرخ وفادار

کنار خانه روییدی ورفتی

 

تمام بغض هایم مثل یک رنج

شکست وقصه ام در کوچه پیچید

ولی تو از صدای این شکستن

به جای غصه ترسیدی ورفتی

 

غروب کوچه های بی قراری

حضور روشنی را از تو می خواست

تو یک آن آمدی این روشنی را

به روی کوچه پاشیدی ورفتی

 

کنار من نشستی تا سپیده

ولی چشمان تو جای دگر بود

ومن می دانم آن شب تا سحرگاه

نگارن را پرستیدی ورفتی

 

نمی دانم چه می گویند گل ها

خدا می داندونیلوفر و عشق

به من گفتند گل ها تا همیشه

تواز این شهر کوچیدی ورفتی

 

جنون در امتدادکوچه عشق

مرا تاآسمان با خودش برد

وتو در آخرین بن بست این راه

مرا دیوانه نامیدی ورفتی

 

شبی گفتی نداری دوست من را

نمی دانم که من آن شب چه کردم

خوشا برحال آن چشمی که آن را

به زیبایی پسندیدی ورفتی

 

هوای آسمان دیده ابری ست

پراز تنهایی غمناک هجرت

تو تا بیراهه های بی قراری

دل من را کشانیدی ورفتی

 

کنار دیده گانت چشمه ای بود

ومن در پای چشمه تشنه ماندم

تو بی آنکه بپرسی این عطش چیست؟

زآب چشمه نوشیدی و رفتی

 

پریشان کردی وشیدا نمودی

تمام جاده های شعر من را

رها کردی شکستی خرد گشتم

توپایان مرا دیدی و رفتی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:,ساعت18:35توسط aram | |